در راه عشق اي عاشقان خواهي شفا خواهي الم

شاعر : سنايي غزنوي

کاندر طريق عاشقي يک رنگ بيني بيش و کمدر راه عشق اي عاشقان خواهي شفا خواهي الم
عيسي ببايد ترجمان تا زنده گرداند به دمروزي بيايد در ميان تا عشق را بندي ميان
چون حاصل عشق اين بود خواهي شفا خواهي المچون ديده کوته‌بين بود هر نقش حورالعين بود
جان را ازان مدهوش کن کم کن حديث بيش و کميک جرعه زان مي نوش کن سري ز حرفي گوش کن
در عاشقي يکسان شمر شير فلک شير علمدردت بود درمان شمر دشوارها آسان شمر
هر جا که باشي راد زي چون يافتي از عشق شماز خويشتن آزاد زي از هر ملالي شاد زي
بس کن تو نام و ننگ را بر فرق فرقد زن قدمرو کن شراب رنگ را وز سر بنه نيرنگ را
زي سر معني باز شو شکل حروف انگار کمبر سوز دل دمساز شو اول قدم جان باز شو
خواهي وفا خواهي جفا چون دوست باشد محتشمبر زن زماني کبر را بر طاق نه کبر و ريا
جز رخش رستم کي کشد رنج رکاب روستمعاشق که جام مي کشد بر ياد روي وي کشد
چون زهره خنياگر بود از حور بايد زير و بمچون از پي دلبر بود شايد که جان چاکر بود
سر سوي کل خويش نه تا نور بيني بي ظلمتا کي ازين سالوس و زه از بند چار ارکان بجه
تا هيچ چيزي نشمري تاج قباد و تخت جماز کل عالم شو بري بگذر ز چرخ چنبري
شو مدحت خورشيد دين بر دفتر جان کن رقمگر بايدت حرفي ازين تا گرددت عين‌اليقين